زندان دنیا ...
در خلوت خویش دوباره کتاب خاطرات را باز کردم
خدایا تا به کی طاقت تکرار دارم؟
با دل خود میسازم چرا که لحظه های غم مرا بسیار است
به نگاهی محتاجم به نیم نگاهی حتی .
به دستانی نیاز دارم تا گره کور مرا باز بگشاید .
امشب خلوتی میخواهم
خلوتی دور ز دنیای فراموش کنندگان
من به وفا شک دارم !
باز تنها شدم تنها با غربت و غم بسیار غم مرور خاطرات .
میشود با سکوت فراموش کرد؟
چه کنم دل من طاقت دنیا را ندارد؟
از چهره من میشود عمق پریشانی را دید /
می شود ساده گریه کرد
سالهاست که از غم و گریه فرومیریزم.
لحظه هایی که بیادتان هستم مراکافیست .
یاد یاران سفر کرده
یاد خاطرات تلخ و شیرین عذابم میدهد
و این واقعیتیست که محبوس در دنیا شده ام
من اینگونه با خاطرات خود میسازم .